1087

ساخت وبلاگ

امکانات وب


بیشتر از هفت ماه گذشت...

روزهای تعطیل عمق تنهایی رو بیشتر حس میکنم و عجیب

اینجاست که نمی خوام این تنهایی رو با حضور آدم ها بهم بزنم!

حتی در حد جواب دادن به پیام های روی گوشی...

کم کم نوع برخورد با هر کدوم از بچه ها رو یاد گرفتم

فهمیدم حد و حدود برای هر نفر تا کجاست

اینجا شکل دادن دوستی های عمیق سخت! نمیدونم شاید برای من

اعتماد کردن به آدم ها سخت شده اما به هرحال با همه بگو‌ بخندی

که دارم اما به شدت تو رفتارم با هر کدوم از بچه ها دقت میکنم...

هم اتاقی بسیار کنجاو درمورد همه چیز و همه کس

و این برای من که همیشه سرم به کار خودم بوده یه کمی سخته...

با اینکه بیشترین ارتباط رو در طی روز داریم اما خیلی مواظبم که

یه حد و حدود درستی رو بذارم تا دردسری درست نشه...

دخترک قوی به شدت درگیر کارها و مراحلی که بعد درس باید رفت

دنبالش ولی هر از چند گاهی وقت میکنیم مثل اون روزهای اول

بشینیم به خرف زدن و درد دل کردن...

بین جمعیت زیاد پسرها، با پسرک هم گروهی از بقیه راحت ترم

تو همه پلتفرم های مجازی یه پیام ازش دارم و وقتی ساکت میشه

یعنی به نظر میاد حال و احوالش میزون نیست. خوبیش اینه که

باهم غر میزنیم، سر به سر هم میذاریم و تهش هرکی میره اتاقش..

این وسط نوع ارتباطی که با استادخان هم داشتیم تغییر کرده

کمتر صحبت میکنیم

کمتر حرف میزنم از خودم

کمتر حس دوستی می گیرم!

نمیدونم چرا اما حس ششم میگه خیلی چیزا تغییر کرده

فقط میدونم اون حس امنیتی که داشتم هر بار کم و کمتر میشه

هر بار سعی میکنم کمتر حرف بزنم چون هرچقدر مکالمه طولانی تر

میشه حس اینکه ما اون آدم های سابق نیستیم هم بیشتر میشه!

من نسبت به آدمی که وارد این محیط جدید شد تغییر کردم

صریح تر شدم، اگر ناراحت بشم راحت تر بروز میدم، اگر حس کنم

بهم احترام گذاشته نمیشه تذکر میدم، خودم رو بیشتر دوست دارم

بیشتر از هر زمانی تو زندگیم به خودم اهمیت میدم...

با خودم مهربون تر و دلسوز تر شدم...

تنهایی اینجا حس عجیبی که نمی تونم توصیف کنم

در نهایت آرامش و سکوتی که داره اما یه لحظه هایی خیلی تلخه!

با وجود دلتنگی های گاه و بی گاهم اما هنوز و هر بار وقتی از

خودم می پرسم اگه برگردی عقب باز هم این راه رو میای؟

جوابم آره است

نمیدونم شاید خاصیت همه روزهایی که گذشت این بود که من از

جایی که بودم از زندگی که داشتم دل کندم! هرچند دردناک!

به هرحال هر روز صبح فقط خدا رو شکر میگم بابت زندگی که بهم

داد... و فقط خودم میدونم چطور دستم رو گرفت و نجاتم داد...

برای همین تحمل خیلی چیزا تو این مسیر برام راحت تر بوده ...

باید از دکتر جنتلمن بنویسم

از حمایت هاش ... از راه هایی که بهم پیشنهاد داده ...

از محیطی که برای کارم فراهم کرده...

از آرامشی که تو محیط آزمایشگاه دارم

باید از دکتر هنس بگم که با وجود عجیب غریب بودنش اما به

شدت حمایتگر و من با همه دوری از فرهنگ و رفتارش از کار کردن

باهاش لذت میبرم...

خیلی چیزا باید بنویسم اما شاید یه وقت دیگه...

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 ساعت: 22:27