1081

ساخت وبلاگ

امکانات وب

برخلاف عادت همیشگی، چندشب که تا نصف شب بیدارم

با اینکه از صبح در حال بدو بدو و کار بودم ولی انگار از یه ساعتی دیگه خستگی و خواب هم محو میشن...

دلم خواست بنویسم... مثل تمام شب هایی که تو اتاقم بودم و گوشی رو باز می کردم و هرچی تو ذهنم بود خالی میکردم روی صفحه سفید

حالا تو خونه کوچیک خودم، تو سکوت عمیقی که اطرافم هست دلم می خواد بیشتر از این روزها و آدم های اطرافم بگم

روزمرگی من اینجا روبروی یه دریاچه ، وسط یه طبیعت بکر و تو یه ساختمون کوچیک میگذره

اینجا هر طرف که راه بری از یه گوشه کناری صدای هم زبون ها رو می شنوی

اینقدر تعدادمون زیاده که بقیه ملیت ها تبدیل شدن به اقلیت این دپارتمان!

با همه تفاوت هایی که داریم اما حواسمون به همدیگه هست و این قشنگ ترین قسمت دوستی های جدیدم...

استاد جنتلمن تقریبا از همون روزهایی که من رسیده بودم یه برنامه جدید به گروه اضافه کرده بود و اون جلسه های هفتگی برای هر نفر ...

به خاطر همین تقریبا اول هفته ها با این جلسات و حاشیه هاش میگذره

مثل امروز که پسرک ترک خیلی عصبانی بود و برای اولین بار امروز حس کردم از فشاری که بهش اومده اشک تو چشماش جمع شده

با هم اتاقی خیلی سعی کردیم ارومش کنیم

و البته کار نهایی رو خود استاد جنتلمن کرد و خیلی آروم و خونسرد سعی کرد مشکل رو حل کنه...

رابطه من با استادجنتلمن بی دردسرتر از بقیه بچه های گروه‌ پیش رفته... تا حدی که پسرک ترک میگه تو دانشجوی محبوبش شدی

چون همونطور که اون میخواد منظم و دقیق کار میکنی... خب بیراه هم نمیگه، من عادت دارم غرق کار بشم... اصن برای همین اومدم...

بزرگترین نگرانی من پروزه اولی که باید تو زمان محدود کامل کنم وبقیه مسیر تقریبا وابسته به همین کار!

اما امروز وسط یه حلسه دوساعته با چندتا از همکارهامون گفت بابت پروزه اول من هیچ نگرانی ندارم چون همه چی دست خودم!

درسته که بارها از بقیه و حتی خودش شنیده بودم جای نگزانی نیست اما امروز انگار با این حرف خیالم رو از همیشه راحت تر کرد...

انگار حس کرده بود چقدر درگیرم که وقتی داشت به توضیحات و نتایجم گوش میداد گفت تو کارت عالی بوده با همین نتایج هم میشه مرحله اول رو رد کرد

و امان از این حس کمال طلبی وسواس گونه من! امان از این نیاز به تایید ...

...

تو این چندماهی که زندگی جدیدم رو شروع کردم، سکوت بخش بزرگی از زندگیم شده... این سکوت بهم حس رهایی داده

بهم فرصت فکرکردن درمورد خودم و زندگیم رو داده

انگاز تازه دارم این دختری که زندگیش کرده بودم و میکنم رو میبینم

داشتم فکرمیکردم چقدر خوب بود اگه چندین سال قبل تر همچین فرصتی برای دیدن خودم داشتم

نمیدونم شاید زندگیم خیلی متفاوت تر میشد...

به هرحال من راضی م از همین جایی که هستم با همه سختی هایی که تو مسیر داشتم...

وقتی داده ها رو چک کزد و با بقیه حرف زدیم

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 13:59