779

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

استادخان داره میره

خبر جدیدی نیست اما کم کم داره به اون روز نزدیک میشه

خبر جدید این که ویبریو هم داره میره!

و من شوکه م... تو اون جمع من فقط با این دونفر راحت بودم و حالا طی چندماه آینده

هر دونفر میرن و از من میخوان سعی کنم جایگاهم رو حتی کوتاه اونجا حفظ کنم...

وقتی به روزهای بدون حضورشون خصوصا استادخان فکرمیکنم برام قابل تصور نیس

وقتی طبق معمول چهارتا حرف زد و دوتا جوابش رو دادم گفت بذار چندماه دیگه که

نبودم دلت تنگ شد بعد میگی کاش اذیتش نمیکردم. گفتم واقعا نمیخوام فکرکنم.

امروز میگفت تو همین سن که هستی باید تصمیم بگیری یا بمون و ازدواج کن و همینجا

زندگی کن... یا اینکه خیلی جدی پیگیر کارا باش و بزن بیرون...

میگه نمیدونم دووم میارم یا نه اما اگه موندم خیلی کارا دارم.. میدونم که جا برای تو

هم هست اما تو باید خودتو جمع و جور کنی...

و من باز از صبح دارم فکرمیکنم که من میتونم؟

مثل همون روزی که تو دنیای کوچیک خودم بودم و بهم گفت برنامه ها دارم برات و همه

اون برنامه ها رسید به اینجایی که الان هستم. حالا که دنیام یه کمی بزرگتر شده باز

میگه یه دنیای بزرگتری هم وجود داره باز میگه برنامه ها دارم و من نمیدونم این راه

قراره به کجا برسه؟ اما میدونم که یکی اون بالا بدجور حواسش بهم هست یکی که تو

اوج ناامیدی هام همیشه امید گذاشته سر راهم

یکی که هرچقدر فکرمیکنم میبینم همیشه آدم های خوبش رو سر راهم گذاشته

پس ایندفعه هم تلاش میکنم بهترین کار رو انجام بدم و باز بسپارم به خودش ...

با اینکه هر چقدر دنیام بزرگتر میشه طبق معمول ترس هام زیادتر و بزرگتر میشن اما

بازم دارم وانمود میکنم که نمیبینمشون تا بتونم ادامه بدم...

 

توکل به خدا

 

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 133 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:01