780

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

چندروز که دکتر خندان نیست و من باید پروتکل جدید رو خودم امتحان میکردم

خودم مشکلاتش رو حل میکردم و در نهایت از اون ‌حالت مکعب مستطیلی که دکتر

دیده بود به گردالی های خوشگل زیر میکروسکوپ تبدیل میکردم.

چون از قبل بهم گفته بودن ممکنه همیشه نباشه ممکنه جواب نگیری و هزارتا ممکنه

دیگه! پس من خودمو برای روبرو شدن با هر "ممکنه ای" آماده کرده بودم. چون آماده

بودم این چندروز خونسرد کارا رو انجام دادم. اعصابم بهم ریخت. اما خودم حلش کردم.

و امروز که نتیجه رو فرستادم با اینکه دید و هیچی نگفت با اینکه میدونم شاید بهترش

رو بخواد یا اصن بخواد یه راه دیگه بریم اما من از خودم راضی بودم. چون تونستم.

حالا این روزا کنار این گردالی ها و نتیجه ای که قرار بدست بیاد، ذهنم درگیر آینده هم

شده. بعد نزدیک به یک سال رها کردن خودم و اجازه دادن به خودم برای زندگی کردن

فقط و فقط تو زمان حال! الان دیگه وقتشه دوباره بشم همون آدم چندسال پیشم...

همون آدمی که وسط دنبال گشتن و پیدا کردن کتاب زبان ها یهویی پوشه برنامه هاش

رو دیدم. همون برنامه هایی استادخان مثل یه آتو نگه داشته و چندوقت پیش وسط

تیکه انداختن های همیشگی جلوی یه دانشجو خیلی خیلی بد و مرموزانه از پشت اون

فنجون چایی دستش نگام کرد و بلند شد و از وسط قفسه کتابش یه پوشه بیرون آورد

داد دستم. به شدت شوکه بودم اصلا باورم نمیشد اولین برنامه اون یه سال طوفانی رو

بعد دوسال تو یه پوشه صافه صاف مثل روز اولش نگه داشته و حالا میذاره کف دستم

و پیروزمندانه میخنده و میگه ببین چه دیوانه ای بودی!!! پس دیگه حرف نزن!!!

و من به معنای واقعی دهنم بسته شد و اون باز با لبخند گفت بذارش سرجاش...

حالا وقتی خودم وسط خرت و پرت ها دسته برگه های مشابه همون برنامه رو دیدم

خنده م گرفت و ضمن کنار گذاشتن همه اون ها برای اینکه در اسرع وقت ببرم بذارم

جلوش و یه کمی بخندیم از پارتیزانی نوشتن اونموقع هاش و دیوانه وار تلاش کردن من

باز دوباره به خودم یادآوری کنم که باید بشم مثل اون روزها.

که این یه سال و چندماه برای استراحت و زندگی کردن تو زمان حال کافی بوده و دیگه

وقتشه که دوباره به چندسال آینده فکرکنم. برنامه بنویسم. تلاش کنم. اینبار میدونم که

چقدر سخته میدونم که ممکنه هر نتیجع ای غیر از چیزی که انتظار دارم هم پیش بیاد

ولی من هیچ راهی جز تلاش بیشتر نخواهم داشت!!!

اینبار ممکنه تنهاتر باشم. اما حتما قوی تر هم شدم.

اینبار هدف بزرگتره. ریسکش خیلی بیشتره. اما من فکرمیکنم به اینکه نمیخوام چندسال

دیگه حسرت بخورم که تو این سن میتونستم کاری کنم و نکردم.

 

خلاصه که توکل به خودت عزیزترین مهربون ترین و نزدیک تر از هر کسی به من...

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:01