752

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

یه پست موقت نوشتم که کامل نشده بود وفعلا هم حوصله کامل کردن ندارم

فقط در راستای همون نوشته ها بگم که کاش میشد فضول نباشیم!!!

حتی باشخصیت ترین و مهربون ترین آدم ها هم میتونن یه وقتایی فضول باشن و این

خیلی عذاب آوره! همیشه فضولی تو مسائل بزرگ نیست هاااا 

مثلا همین که یکی چندروز متوالی پیام بده که" فلان نمره اومد چند شدی؟ "

و تو پیام رو سین نکنی و چندساعت بعد ببینی پیامکی با همون مضمون اومده یعنی 

فضولی و نادیده گرفتن حریم شخصی :/

و متاسفانه کاری از دستم ساخته نیست جز جواب ندادن و کوچه علی چپ که پیامی

نیومده ولی مگه میشه حضوری هم پیچوند؟ و چقدر عجیب برام این رفتارها!!!

حس میکنم دیگه تو این مقطع این حساسیت ها واقعا معنی نداره...

 

حالا بیخیال این حرفا 

میخوام بگم هنوز ترم شروع نشده ۴تا سمینار به هرکدوم از ما انداختن!

و من باید اولین سمینار رو تا دوهفته دیگه آماده کنم. خداروشکر فعلا تو لیست

بیمارستان  و پژوهشکده نیستم و میتونم تمام وقت بشینم پای مقاله و پاور...

 موضوع اولم با جناب استاد راهنماست. میگم چون حالاحالاها باهاش کار دارم و حتما

پایان نامه ها داستان های فراوونی برای نوشتن داره بهتره یه اسم براش بذارم.

استاد خندان! به نظرم گزینه خوبی میاد 

اینقدر که این بشر میخنده و ریلکسه و درکنار همه این خصوصیاتش، تدریسش هم

فوق العاده است. چندروز پیش اولین کلاس ترم رو باهاش داشتیم و من حس میکردم

تمام مدت تدریسش که مربوط به کتاب سبزآبی بود از چشمام ستاره بیرون زده

نمیدونم چنددرصد از آدما شانس اینو دارن تو مسیری باشن که از قدم به قدمش لذت

میبرن اما من به جرئت میتونم بگم که دقیقا تو همین دسته از آدما قرار دارم...

وقتی سر این کلاس ها میشینم یه جوری محو مطالب و اتفاقات جدیدش میشم که

اصلا فراموش میکنم به ساعت نگاه کنم. حتی در کمال ناباوری دلم میخواد کلاس از

یک ساعت و نیم همیشه بیشتر طول بکشه... عشق که میگن همینه؟!!!

فکرکنم تمام این حالات رو استاد خندان هم حس کرده بود که یه جاهایی در برابر قیافه

علامت سوالم واکنش نشون میداد و بیشتر توضیح میداد.

و باز فکرمیکنم چقدر دعای استادخان گیرا بود که گفت الهی به حال و روزم دچار بشی!

این حالت تو رفتارم با بچه ها هم هست و دقیقا حس میکنم یه جاهایی خیلی جوگیر

میشم اما هرچقدر که سعی کردم بازم نتونستم کنترلش کنم و همچنان وقتی سوالاشون

رو میفرستن با شور و حرارت شروع میکنم به توضیح دادن و حل کردن مشکل...

 

آره خلاصه که اون روز صبح و سر اون کلاس از ته دلم گفتم خدایی شکرت ...

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 162 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 18:41