743

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

نمیدونم چرا چندروز بود که باز یادت بودم

حال و هوای آذر؟ اتفاقات این روزا؟ نمیدونم

حتی چندروز پیش پای سیستم دانشگاه که بودم خواستم شانسی اکانت

یاهو رو باز کنم. حتی پسوورد هم فراموش کرده بودم و بچه ها اطرافم

بودن دیگه بیخیال شدم. 

اما دیشب قبل خواب وقتی مرورگر رو باز کردم ناخودآگاه آدرس صفحه ت

رو زدم. جالبه که هنوز بعد از ۵سال میدونم آدرس اون صفحه چی بود!!!

یه درصد هم احتمال نمیدادم نوشته جدیدی ببینم اما بود!!!

شوکه شدم

با هرخطی که از اون نوشته میخوندم هم شوکه تر ...

فقط چشمام حرکت میکردن از نوشته ها به تاریخ به روز به ساعت

به آخرین نوشته ... بعد ۵سال!

مث فیلما شده بود خیلی مسخره است که همه چی شبیه فیلمای آبکی و

مزخرف شده بود! تاریخ ها خوب تو ذهنم باقی میمونه.. خیلی خوب...

وقتی تو اون نوشته رو با همه اون حال و احوال خرابی که توصیف کرده

بودی مینوشتی، من دغدغه عکاسی روز جشن فارغ التحصیلیم رو داشتم!

شاید مث همه لحظه هایی که من داغون بودم و تو فارغ از کاری که کردی!

چقدر جالب که همه سوال هایی که تو اون سال ها ذهنم رو درگیر کرده بود

با چندخط حتی بدون اینکه احتمال بدی من بخونم جواب داده بودی...

چقدر راحت بازیچه بودن یک آدم رو نشون داده بودی

جمله "بهش رسیدم" عجیب نبود اما "کتکش زدم" چرا!

تو چقدر آدم غریبی بودی و من چه تصوراتی داشتم. به زندگیت به اون 

دختر که نمیدونم خوشبخت هست یا نه کاری ندارم اما به تاریخ ها چرا!

حرف از غیرت زدی...

خیلی سخت بود که برات ننویسم از داشتن این خصلت مطمئنی ؟

کجا بود وقتی میدونستی دلت یه جا دیگه است و بازم اومدی وسط زندگیم

اومدنت به جهنم، چرا پای احساسات رو کشوندی وسط؟

میدونی چی بیشتر عذاب دادم اینکه با همه این حرف ها چطوری میتونم

پیامی که سه سال پیش روی گوشیم اومد رو توجیه کنم؟

چقدر خوشحالم که حداقل اون روز حماقت نکردم و نذاشتم دوباره حرف

بزنی... الان خیلی خوشحال ترم... چه فکری کرده بودی؟

خیلی سخت بود که پایین اون نوشته چیزی ننویسم و صفحه رو ببندم.

ننویسم که به گذشته ت فکرکن! 

ننویسم که یادته همیشه می گفتم هر عملی، عکس العملی داره؟

اما من هیچوقت آدم زخم زبون نبودم

حتی من هیچوقت دلم نیومد جز خوشبخت بودنت دعایی بکنم.

دیشب بعد خوندن اون نوشته یه لحطه همه این حرف های بالا به ذهنم

رسید، مث همون روزا همه بدنم سلول به سلول احساس سوختن داشت

اما صفحه رو بستم و هیچی ننوشتم...

حرفی که لازم بود بهت بزنم رو سه سال پیش تو همون شب کذایی بهت

گفتم‌. آره همه حرفم همون بود که وقتی گفتی خواستم حالت رو بپرسم

گفتم سخت فراموش کردم اما دیگه نمیخوام حرفی بزنم.

آره سخت بود اما تموم شده بودی

دیشب حس کردم حتی ریشه احساسی که بهت داشتم هم خشک شد.

 

+ فقط برات دعا میکنم و امیدوارم حال خودت و زندگیت خوب بشه.

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 154 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 13:02