یه مسمومیت شدید و فشاری که نفهمیدم چند بود دکتر و مجبور کرد بدون
هیچ معاینه، مستقیم منو بفرسته زیر سرم و چندتا آمپول که باز اینقدر گیج
بودم که نفهمیدم اصن کی تزریق کردن ...
حال و احوالم اینقدر خراب بود که یه لحظه فکر کردم دیگه رفتنی شدم :/
جالب اینجاست که تو اون لحظه بیشتر از هرچیز به کتاب های باز نشده رو
میزم فکرمیکردم. حتی مامان میگه هذیون که میگفتی همش حرف جزوه و
کتاب و ... یوده :)) فقط خدا میدونه که چقدر زندگیم به این چیزا گره خورده
و لازمه که بازم بگم ناله و شکایت نیست برعکس برام لذت بخش هم هست.
خلاصه، نتیجه شد دوتا خط تیره با توضیح مسمومیت تو دفترچه توپ توپی.
+ قبل از این ماجرا، ساعت ها رو بالاتر برده بودم البته با حذف خواب وسط
روز و اینکه تازه داشتم یه شکل ثابتی به برنامه میدادم که خب این وقفه
پیش اومد. اصن به خاطر همین ریتم زندگی بوده که نه اسکایپ تونستم
برم و نه اینجا چیزی نوشتم.
++ فردا آزمایشگاه نمیرم :) شاید کارگاه رو هم نرم اما فقط شاید ...
[ هم دمــم ]...برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 121