637

ساخت وبلاگ

امکانات وب

از اول بگم که طولانی نوشت :)))

نمایشگاه کتاب بالاخره برگزار شد! بعد یه ماه تاخیر

یه لیست داشتم ولی بعد از اینکه "جناب دکتر" معروف گفت جزوه رو فقط 

با بسته کامل میفروشه، مجبور شدم دنبال یه کتاب برای اون درس هم باشم.

البته فقط همین نبود. وقتی گفتم بسته کامل نمیخوام یه کمی موج منفی هم

فرستادن که به یه نحوی منظور این بود که باید بیای موسسه ما وگرنه که این

راه خودت نتیجه ای نداره! 

بعد ماجرای از دست رفتن فرصت استعداد درخشان فقط همین یه نصیحت رو

کم داشتم. نمیگم فکرم درگیر نشد اما بازم سعی کردم بیخیال این حرفا بشم.

اما همچنان درگیری سر اینکه چه کتابی بگیرم بود. به ویبریو هم زنگ زدم و

ماجرا رو تعریف کردم گفت میگردم ببینم چی میشه پیدا کرد به جای اون :/

دیروز کلاس جناب پری بود. قبل کلاس رفتم کتابخونه دیدم کلی کتاب ردیف 

کردن که همه چاپ جدید بود و تازه از نمایشگاه رسیده بود. خداروشکر چندتا

کتابی که میخواستم و خریده بودن. کلی سفارش کردم که بلافاصله بعد ثبت،

بگین که من بیام و کتاب ها رو ببرم تا بعد کنکور :) اصن قلدرانه نیست وقتی

من تنها کسی هستم که میخوام اون رشته رو کنکور بدم ...

کلاس جناب پری تموم شد و بعد چندتا سوال گفتم شما کتاب ... میشناسی؟

گفت من نه ولی برو از استادخان بپرس. (خب منم میدونم که باید از خودش

بپرسم ولی اینم میدونم که سرش خیلی شلوغه اونقدری که واقعا نمیتونم

توقع داشته باشم جوابگوی منم باشه.حتی اگر خودش هربار تهدید کنه و بگه

الویت این یه سال با تو... ولی بازم نمیخوام وسط اونهمه کار و دانشجو

مزاحم بشم) با این حال به جناب پری گفتم هستن الان؟ گفت آره برو 

در زدم و طبق معمول دانشجو داشت.گفتم میشه چند لحظه وقتتون و بگیرم؟

با قیافه ای که داد میزد چقدر خسته است خندید و بلند شد و گفت آره بیا تو. 

از جناب دکتر معروف گفتم و کتاب هایی که باید بگیرم و شک دارم و ...

یه کمی توضیح داد و حرف زد و کم کم دانشجوها هم کارشون تموم شد و 

رفتن. همون موقع جناب پری هم اومد. اول گفت تو برو نمایشگاه هر کتابی که

بگیری منم میرم همونو میگیرم ولی بعد اینکه یه کم با جناب پری هم حرف

زدیم نتیجه این شد که استادخان گفت تو بشین خونه درس بخون ما میریم 

هرچی پیدا کردیم واسه تو هم میگیریم! گفت اون موسسه رو هم بیخیال به

حرفاشون توجه نکن. نمیفهمم چرا این چیزا رو میگن؟

و همین شد شروع بحث موسسه ها و کلاس هایی که حتی اجازه نداد ثبت نام

کنم! یواش به جناب پری گفتم باورتون میشه من جرئت نکردم هیچ جا برم؟؟؟

یهو صداش و بلند کرده و رو به جناب پری میگه تو این وسط ببین من اشتباه

کردم نذاشتم کلاس بره؟ مگه خودم رفتم؟ مگه بقیه رفتن؟ و ‌‌‌....

دوباره تکرار حرف هایی که تا حالا صدبار به خودمم گفته و بعد هم شروع کرد

به توضیح درمورد اینکه همین الانم بدون کلاس وضعیتم اونقدر خوب هست

که نگرانی نداره. مگر همون دوتا درسی که باید تکلیفش مشخص بشه. خیلی

شیک و مجلسی انگار نه انگار که خودم اونجا وایسادم میگه مشکلش اینه که

منتظر یه تلنگر تا بهم بریزه. حالا میخواد حذف شدن از استعداد درخشان باشه

یا حرف و حدیث یه مشت موسسه کلاه بردار و ... 

خنده م میگیره وقتی یادم میاد چطوری به صندلی تکیه داده بود و سرش بالا

و همچین با اعتماد به نفس میگفت اینقدر خوب خونده که قبول نشه هم من

خوشحالم. یه خلاصه و دفترچه ای درست کرده که اینقدر کامل و مرتب و رنگ

و به رنگ، قراره بعد کنکور با هم کتابش کنیم. (همون دفترچه معروف :) )

حالا با همه این حرفا سال اول قبول نشد خب عیبی نداره میره برای بار دوم

مگه خودم چیگار کردم !!!

طبق معمول بعد این حرفا در حال انفجار بودم و اونم خونسرد ادامه میداد

جناب پری بلند زد زیرخنده و دخترک دانشجو ترم پایینی که از اول بحث تو

اتاق بود یهو صداش دراومد و گفت استاد واسه شما فرقی نداره ولی آینده

خودش که هست :/ ولی همچنان خونسرد به تک تک ما نگاه میکرد و سر حرف

خودش بود. جناب پری حرف زد اما خیلی منطقی تر ...

آخر هم استادخان گفت من هرکاری بخوای بکنی هرجا بخوای بری هیچی

نمیگم و بازم کمکت میکنم ولی صلاح اینه که الان همین راه و ادامه بدیم حتی

اگر به نظر اون موسسه ها غلط باشه که نیست...

( حالا یه چیزی بگم درسته که از وقتی یادم میاد سر این ماجرا بحث کردیم و

اون مخالف بوده اما منم همینطور دست رو دست نذاشتم. خیلی از همین آدمها

و جزوه هایی که کلی سر و صدا کردن رو نگاه کردم. تفاوت کار من و اونا یه

چیزه. من خودم بیچاره شدم تا رفرنس خوندم و خلاصه کردم. اما اونا یه لقمه

آماده داشتن که راحت استفاده کردن. الان که تست میزنم میفهمم راهم خیلی

هم غلط نبوده برخلاف تصوری که تو این چندماه از کارم داشتم! )

قبل از اینکه خداحافظی کنم گفتم دیگه کارم داره تموم میشه و وقتم آزاده

به خاطر همین پنجشنبه میام تا هم کلی سوال بیارم و هم درمورد هفته های

بعد حرف بزنیم. گفت بیا درخدمتم و بعد یواش گفت میدونم بعد کلاست

خسته ای ولی چنددقیقه وقت میذاری با یکی از این ترم پایینی ها حرف بزنی؟

خیلی استرس دارن که کی شروع کنن چون یه سال بعد تو کنکور دارن.

خنده م گرفت گفتم بهتر از من پیدا نکردین مشاوره بده؟ باز جدی شد و گفت

مگه تو چته؟ بهتر از تو بفرستم با اینا حرف بزنه؟ گفتم باشه چشم میرم الان.

بلند دخترک ترم پایینی رو صدا زد و گفت میخوای با خانوم "..." یه کم حرف

بزنی؟ 

حدود نیم ساعتی حرف زدیم و هرچی که تا الان میدونستم رو براش گفتم.

آخر هم گفت امیدوارم موفق بشی ولی تو همین الان هم موفقی :)

خندیدم و بلند جوری که صدام تو سکوت سالن خالی به اتاق برسه گفتم

اعتماد به نفس کاذب زیاد میدن :)))

+ با اینکه قرار بود من نمایشگاه نرم ولی دلم طاقت نیاورد و خودم رفتم

   کتاب ها رو بالا پایین کردم و غرفه دارها رو بیچاره !

   با مشورت ویبریو یه کتاب به جای اون جزوه ای که گیر نیومد گرفتم‌.

   به استادخان هم زنگ زدم و براش توضیح دادم که کتاب ها در چه حدن

   آخه خودش برای کنکوری که در راه داره کتاب میخواست.

   گفت اگه به نظرت خوب میاد بگیرش فقط حتما خبر بده ببینم چی گرفتی.

   منم بعد کلی بالا پایین کردن کتاب ها چه محتوا چه قیمت بالاخره با اون 

   بن دانشجویی و تخفیف تپلی که گیرم اومد کتاب ها رو خریدم و بعد چند

   وقت یه نفس راحت کشیدم. فقط منتظرم آخرین روز کاری هم تموم بشه و

   من از شنبه استارت دور جدید و فشرده رو بزنم.

  به خاطر شخصیت نسبتا استرسی که دارم شرایط رو کمی برای خودم سخت

   کردم ولی یه چیزی رو خوب میدونم این که اگر بخوام اگر خوب تلاش کنم

   به چیزی که میخوام میرسم. اینقدر این درس برام شیرین و دوست داشتنی

   که مطمئنم میشه ۷ماه از زندگی رو براش بذارم تا تو بهترین دانشگاه ادامه

    بدم :) توکلت علی الله :)

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26