639

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

حتما نباید لباس فارغ التحصیلی پوشید، کلاه پرت کرد بالا تا بگی دیگه تمومِ.

همین که دیگه قرار نیست ۸ صبح سر کلاس یا ازمایشگاه باشی یعنی تموم...

امروز فارغ التحصیل شدم ...

شیرینی بردیم آزمایشگاه و با کلی خنده و سلفی و عکس با بچه های هر بخش 

خداحافظی کردیم. سوپروایزرمون گفت مستقیم میری مقطع بعدی :) منم با

یه نیش باز گفتم ان شالله اگه خدا بخواد :) گفت تو میری...

دیشب کلی بیدار موندم تا اخروقت بشه و پیام زدم جهت یادآوری قرار امروز

که میخوام با کلی سوال و کتاب برم. آخه سه هفته بود که نرفته بودم. این

چندوقت هم که هیچ نظری درمورد شرایط نمیداد و معلوم بود چقدر سرش

شلوغه. صبح دیدم ساعت و برام نوشته. منم بلافاصله بعد آزمایشگاه رفتم.

بلند کردن کوله پر از کتاب و جزوه اینقدر سخت بود که کیمی گفت چطوری

میخوای اینو بیاری گفتم مجبورم دیگه...

با زحمت دو طبقه رو رفتم بالا دیدم نیست. صداش از کلاس بغلی میومد که

با دانشجوها صحبت میکرد. کار اجرایی گرفته بودن و بحث درمورد اون بود.

کلید اتاقش و داد گفت برو تا من بیام. ولی نیم ساعت گذشت اما نیومد!!!

تو اون فاصله رفتم تا کتاب و به ویبریو نشون بدم که خداروشکر راضی بود.

برگشتم بازم منتظر نشستم.دوباره رفتم بپرسم کی تمومه که گفت شرمنده

الان میام. بالاخره اومد و با کلی عذرخواهی گفت چی میخوری گفتم اگه 

میدونستم ایتقدر شلوغه یه روز دیگه میذاشتم گفت نه خودم وقت دادم من

باید زودتر میومدم بعد هم درحالی که چایی میریخت گفت حالا هم بپرس که

نیم ساعت دیگه باید برم!!!!!! چشمام گشاد شد!!!!

گفتم چی؟؟؟ (خیلی سعی کردم ظاهرم رو حفظ کنم) گفتم من کلی کار دارم

وقتی بهتون پیام زدم برای اینکه مطمئن بشم که وقت داشته باشین که بیام! 

فقط در حال انفجار بودم.۴۰دقیقه معطل شده بودم درصورتی که میدونه از

هیچ چیزی به اندازه این بدقولی و آن تایم نبودن بدم نمیاد!!! بعد واسه من

چایی میریزه. منم کتابم رو بستم! داشت با یه تعداد از همون دانشجوها که تو

اتاق تجمع کرده بودن حرف میزد یه دفعه ای گفت چرا کتابت و میبندی؟ چرا

میخوای منو شرمنده کنی؟ من خودمم خبر نداشتم فکرکردم میتونم یه ساعت

برای تو وقت بذارم ولی برنامه ها بهم خورد. گفتم من تو این نیم ساعت هیچ

کار نمیتونم بکنم. با این شلوغی شما حتی تمرکز ندارین رو سوالا فکر کنین!!!

با اینکه از ناراحتی نمیدونستم چیکار کنم بازم گفتم عیب نداره بعدا میام‌.

کوله م رو بستم و بلند شدم. باز شروع کرد گفت برای چی الان داری اینطوری

میری؟ گفتم جوری نمیرم که . اشاره کردم به کیف گفتم من با اینهمه کتاب و

برگه اومدم چون خیلی وقت بود همه چیز جمع شده بود خیلی کار داشتم ولی

با این شرایط نمیشه. باز هم شرمندگی و معذرت خواهی ولی من واقعا ناراحت

بودم. مخصوصا که گفت تو هفته دیگه هم وضعیتم همینه و با یه قیافه متفکر

میگه صبر کن یه وقت دیگه پیدا کنیم. منم که مطمئنم قیافه م داد میزد که چه

حد عصبی ام ولی با حفظ ظاهر گفتم باشه یه فرصت دیگه ولی میدونم که 

فعلا نمیرم. خودش هم دستش رو صورتش بود و کلافه داشت نگاه میکرد.

کیف سنگین و بلند کردم گفت ببخشید که با این کیف و کتابا اومدی و نشد.

بیا چاییت و بردار با خودت ببر. گفتم ممنونم نمیخوام و با یه حالت پنچر شده

برگشتم. وقتی بعد اینهمه مدت یه روز رو مشخص میکنم و با کلی کار میرم و

بی نتیجه برمیگردم واقعا اعصاب خورد کنه... آخه بابا یه کلمه بگو من درگیرم

یه کلمه بگو من سرم شلوغه. حتما باید منو بکشونی اونجا و با این وضعیت 

مجبور بشم برگردم؟ تو راه فقط با خودم میگفتم چرا باید همه چیز و میدادم

دست این بشر که همه میدونیم درگیری هاش تموم نشدنی!!!

حتی قبلا بهش گفتم دلیل این دیر اومدنم اینه که هماهنگی با شما واقعا سخته!

الان که یه کمی آروم تر شدم منطقی تر میگم که واقعا هیج مسئولیتی در قبال

من نداره و تا اینجا هر کاری کرده از لطفش بوده. اینکه من توقع داشته باشم 

اصن درست نیست. باید یاد بگیرم به خودم متکی باشم نه بقیه. این چندماه

تا حدودی همینطور بوده چون این مشغله ها برای امروز و دیروز نیست. حتی

همون تابستون به سختی میتونستم وقت خالی گیر بیارم. چه برسه به الان...

پس بهتره برای اینکه حداقل اعصاب و روان خودم آروم باشه فراموش کنم که

استادخانی هم وجود داره. تا اینجا کم کمکم نکرده ایتقدر زیاد بوده که واقعا

مدیونشم ولی از این به بعد باید فکر کنم که نیست!

+ برنامه نوشتم برای خودم. سوالات رو هم فراموش میکنم فعلا. البته یه گروه

   تو تلگرام پیداکردم که میتونم تا حدودی سوالام رو بپرسم‌.

   فرداشب هم نامه اعمال نمیفرستم. برای هفته های بعد نمیدونم چه تصمیمی

   میگیرم. الان هنوز هم یه کمی ناراحتم پس نمیشه تصمیم گرفت...

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26