640

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

روزها با برنامه ثابتی که برای خودم ریختم میگذرن.

تا ظهر خونه میخونم و بعد ناهار میرم کتابخونه. یکی از عوارض درس خوندن

شکمو شدن هم هست :) و البته اعتیاد شدید به چایی :)

کتابخونه نسبت به تابستون خیلی شلوغ شده و دیگه نمیتونم اون میز بزرگه

که همیشه بساطم رو پهن میکردم داشته باشم ولی الان هم یه گوشه دنجی

پیدا کردم که خب کم از اون میز بزرگه نداره ..  مهم همون سکوت و آرامش..

بچه های دبیرستانی برای کنکورشون میخونن.. یه عده برای آزمون وکالت..

یه عده هم مث من برای ارشد.. اگر بچه بازی ها و خنده های گاه و بی گاه اون

گروه دبیرستانی رو ندید بگیریم در کل میشه گفت محیط خوبیه برای خوندن.

وقتی که برمیگردم دیگه چشمام هیچ جا رو نمیبینه چون دقیقا شبیه یه خط

شدن و به زور میتونم باز نگهشون دارم ولی میدونم که باید عادت کنم تا بشه

ساعت ها رو بالاتر برد.

+ بعد اون روز خیلی فکر کردم. اینقدر همیشه کمک کرده که توقعم بالا رفته !

   نامه اعمال رو فرستادم چون بعد دوسال خیلی بچه گانه است که بخوام این

   عادت آخرهفته ها رو یه دفعه ای قطع کنم. البته مطمئنم اینقدر سرش شلوغ

   بوده که ندیده. مث همین چندوقت اخیر!

   من یه شخصیتی دارم که نیاز داره کارهاش تایید بشن حتی اگر درست و بی

   نقص هم پیش رفته باشه اینقدر وسواس دارم که تا رضایت آدم های مربوط

   به کارم رو نبینم باور نمیکنم که خب آره تو خوب پیش رفتی... حالا دقیقا با

   همین شخصیت وسط راهی که عجیب دوست دارم بهترین نتیجه رو داشته

   باشه، تنها موندم. اعتماد بیش از حدم به استادخان باعث شد که با هیچکس

   دیگه ای مشورت نکنم و با خودش پیش برم ولی این چندوقت که حضورش

   کمرنگ تر شده یه سوال بزرگ میاد تو ذهنم که "داری درست پیش میری؟ "

  ( ماجرا فقط همون قرار کنسل شده نیست. شاید حدود دوماه که از جزئیات

  کارا بی خبره. وقتی بحثش پیش میومد میگفت تو نیستی تو نمیای و من هر

  بار میگفتم آره درگیرم ولی دوره م تو آزمایشگاه تموم بشه میام اصن اینقدر

  میام که بگین دیگه پیدات نشه اینطرفا. گفت تو بیا من هیچ وقت این حرفو

 نمی زنم.ولی واقعا سرش شلوغه واقعا پیدا کردن زمان خالی سخته و مشکل

  اینجاست که خودش قبول نداره و فکرمیکنه میتونه کار همه رو راه بندازه!)

  این حرف ها باعث شد که برم سراغ آدم هایی که کار و دغدغه شون همین.

   زنگ زدم به اون مشاور معروف (که اصلا ازش خوشش نمیومد) طرف گفت

    باید بیای حضوری صحبت کنیم و البته قبلش کلی از کلاسا و برنامه هاش

    حرف زد. یه مشکلم هزینه بالایی که داره و یکی برنامه ها کاملا متفاوتش !

    زمین تا آسمون با من که جلوتر از کارهای کلاسش هستم فرق داره و اگر برم

    اونجا باید همه کارهایی که تا الان انجام دادم و فراموش کنم و این خودش

    یه آشفتگی بزرگه... پس بهتر اینه که همین راه رو خودم تنها پیش برم ...

    میدونم که احتمالا چندوقت دیگه یادش میاد که از جزئیات کارهای من بی

    خبر مونده و میگه که بیا ببینم در چه حالی و البته تیکه هم میندازه که تو

    غیب میشی وگرنه من که همیشه هستم :/ 

   تااونموقع میخوام تمرین کنم که برای کارام فقط و فقط به خودم متکی بشم

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 148 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 17:26