500

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

بعد از ۸ساعت کلاس پشت سر هم آزمایشگاه الان اومدم خونه ...

وقتی رو تخت دراز کشیدم تازه فهمیدم چقدر داغونم !!!

این روزا سمینارهای بچه ها هم برگزار میشه و ما بین کلاسا بدو بدو میریم

تا حداقل به یکی دوتا برسیم و ببینیم اوضاع چطوره...

 

صبح بعد کلاس اول روپوش پوشیدیم رفتیم سمت آزمایشگاه ها

وسایلم و گذاشتم گفتم حالا که روبروی اتاق استادخانیم برم واسه یکشنبه

بهش یادآوری کنم وقتی در زدم دانشحو داشت گفت خوب شد اومدی

یه صحبت جدی باید باهم داشته باشیم گفتی اُ باز چی شده؟؟؟

گفت بهت میگم بعدم دانشجوهاش که کارشون  تموم بود بلند شدن ...

گفتم الان باید صحبت کنیم؟؟؟ من ده دقیقه دیگه کلاسم شروع میشه ...

گفت کوتاهه بعد هم رفت یه لحظه کار داشت منم رفتم به بچه ها گفتم من

همین اتاق کناری ام ببینم چیکارم داره بعد میام ...

خلاصه اومد نشست و گفت یه پیشنهادی میخوام بدم که مسلما خیلی سخته

خیلی وقت گیره و اینکه تو خیلی راحت میتونی بگی نه ... یه کار تحقیقاتی

شروع کردیم که چون هنوز تو گروه نیستی نمیشه دقیق برات توضیح داد

ما دو سه نفر لازم داریم که الان دارم به تو میگم...

تو همین حین دوست استادخان ( که ترم پیش سرکلاسش مهمان بودم) اومد

استادخان گفت بیا بشین ... دوباره شروع کرد به توصیح دادن ماجرا

منم گفتم شما تمام و کمال برنامه منو میدونین و ساعت های خالی من براتون

روشنه راستش و بخواین من قبلا درمورد این ماجرا تحقیقاتی شنیده بودم...

گفت میدونم ولی میخوام بهت بگم خییییلی زمان بره ممکنه رو کنکورت و 

کلاس زبانت هم تاثیر بذاره گفتم من میتونم هماهنگ کنم قبوله هستم ...

گفت خوبه من میخواستم موافقت تو رو داشته باشم که به شورا بگم بعد

نتیجه رو بهت میگیم ... گفتم باشه

بعد هم گفتم من اومده بودم هم یکشنبه رو یادآوری کنم هم بگم که نمیخوام

سمینارم بشه مث بچه های دیروز!!! راستش خییییلی ابتدایی بود!!!

دوست استادخان که تا اون موقع ساکت بود گفت یه چیزی بدتر از ابتدایی!!!

دیدی که حتی یه سوال هم ازش نپرسیدیم ما ...

منم یه چیزی از حرف های بچه ها از دیروز رو مخم بود گفتم

استادخان مگه شما راهنما نبودین؟؟؟ چرا این نکات و بهش نگفته بودین!!!

راستش خیلی از بچه ها دیروز بهم گفتن حواست به سمینارت باشه که آقای...

خیلی کمکی نمیکنه به دانشجو...

استادخان هم به دوستش گفت دیدی!!! دیدی این حرفا هست ....

گفت بعله دیروز به خودمم گفتن ولی آخه یه ذره انصاف ندارن وقتی هرچی

بهش دادم اجرا نکرده و حتی منبعی که دادم استفاده نکرده من چیکارکنم؟؟؟

ویبریو دوتا دانشچو داشته من ۷تا !!! بعد دختره اومده بهم گفته چون بچه های

شما خیلی ضعیف بودن من دیگه این ترم با شما برنمیدارم!!! 

گفت وقتی یه دانشجو اینقدر گستاخه که میاد روبروی خودم اینجوری میگه

همون بهتر که برنداره با من...  

سمت دوستش برگشت بعد به من اشاره کرد گفت اینو میبینی الان ۳ماه یه

موضوع داره کلی مقاله پیدا کرده واسه خودش وقتی من همچین دانشجویی

دارم بعد بیام برم یکی مث اینا رو قبول کنم ؟؟؟

( باز این اعصابش از بقیه خورد بود هندونه ای بود که میداد زیربغل من)

گفتم منم به بچه ها گفتم وقتی خودمون دلمون واسه کارمون بسوزه زحمت

میکشیم ولی اگر اینجوری نباشه استادراهنما هم نمیتونه کاری بکنه !!!

بعد هم جفتشون شروع کردن به گفتن ایرادهای خنده دار دیروز!!! تلفظ ها و

توضیحات اشتباه تو یه موردهایی که حتی تودبیرستان هم داشتیم ...

حالا منم دیرم شده بود نمیتونستم وسط حرف این دوتا بپرم بگه کلاس داره

شروع میشه خب :/  یهو دوستی مث فرشته رسید به استادخان گفت بگین

خانم ... بیاد که کلاس شروع شده ... منم خداحافظی کردم و سریع رفتیم!

 ویبریو تو راهرو داشت میگفت سمینارا از ساعت یک شروع میشه امروز

ما هم بعد کلاسمون زود نماز خوندیم و رفتیم ساختمون دیگه که سمینارا

اونجا بود ... ساعت یک و ربع بود به بچه ها گفتم زود بریم که صندلی گیر

بیاد و خداکنه شروع نشده باشه... حتی نمیدونستیم کدوم کلاس !!!

تو طبقه دو رفتم از شیشه کلاس نگاه کنم ببینم اونجا هست یا نه که یهو 

استاخان پشت شیشه ظاهر شد منم فکرکردم همونجاست دیگه بعد با دست

اشاره کردم و یواش گفتم شروع شده ؟؟؟ بیایم تو؟؟؟ اونم همونجوری مث

من اشاره کرد آره بیا تو .. تا رفت کنار دیدم صندلی های ردیف جلو که خالیه

در و باز کردم خودش و دوستش زدن زیرخنده !!! 

دیدم کلاس کامل خالیه 

با یه قیافه مات و خسته و داغون بعد اونهمه عجله .. فقط گفتم واقعا که 

حیف فقط حیف که استاده و احترامش واجب وگرنه حتما واسه این کارش یه

چیزی بهش میگفتم ... بعدم زود قیافه ش و جمع و جور کرد گفت کلاس روبرو

منم یه نگاه که قشنگ میشد چندتا حرف درشت و حس کرد بهشون انداختم

در کلاسم بستم :/ بچه ها هم که پشت در بودن کلی درود به روح عمه های

جفتشون فرستادن ... 

ولی خداییش بعدش خودمونم زدیم زیر خنده آخه اینقدر عجله داشتیم که

اصن خوب به اطراف نگاه نکرده بودیم ببینیم کلاس روبرو کلی آدم نشسته!!!

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33