روز شلوغ پلوغی بود
یعنی کلا این روزا زیادی شلوغه زیادی فکرم درگیره و البته یه کوچولو خسته!
برنامه ها خوب پیش میره و به قول استادخان برگشتم به روزای اوج!
ولی یه کمی انرژیم کم شده و بی نهایت مسافرت لازمم ...
صبح ها سخت بیدار میشم اما وقتی یادم میاد که فقط همین یه فرصت رو
دارم زود به خودم میام و با اسباب و وسایل و آذوقه ها میرم سمت کتابخونه
صبح کلاس داشتم و یه تست کوچیک از فصلی که گذشته بود
خوب بود البته جناب "پری" ( همون دوست استادخان) گفتن اول کاری دوست
نداشتم تضعیف روحیه بشین ولی دفعه بعد دیگه رحم و مروتی نیست
بعد کلاس اومدم خونه ولی اصن حس درس نبود. یعنی یه جورایی به درس
خوندن تو اون کتابخونه سبز قهوه ای آروم عادت کردم :)
واسه همین امروز رو تعطیل کردم و رفتیم حرم ...
دعاهای مامان بزرگ و حال خوبش بعد زیارت همه خستگی ها رو برد...
البته خب اون شیرنارگیل بعد زیارت هم خییییلی موثر بود
+ تو راه برگشت طی یک تصمیم یهویی رفتم و یه بخش بزرگی از پس اندازم
رو خرج یه کتاب فوق العاده کردم... آخه هربار هربار که نمیشه برم کتاب
استادخان رو بگیرم...کتابخونه هم که ماشالله جارووو شده...
واسه همین بیخیال " لازم نکرده بری بخری" های استادخان رفتم و خریدم:)
بسیاااار بسیااار خوشحال و خوشنود صفحه اول کتاب رو تاریخ زدم و یه
نگاهی به اون قطز عجیب غریب کتاب انداختم و همین جا قول میدم به
بهترین شکل ممکن بخونمش :)
[ هم دمــم ]...برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 134