ببین من مث بچه های خوب نشستم پای درس خوندن ولی یهویی سوژه
نوشتن خودش میرسه
وسط خوندن لغات زبانم بودم که یهو یه شماره ناشناس زنگ زد!
شماره ش آشنا بود گفتم بعله؟
یه پسره بود سلام احوالپرسی کرد بعد میگه شماره تون رو واگذار نمیکنین؟!!!
همون لحظه یه نگاه به صفحه انداختم دیدم به خط دومم زنگ زده گفتم نه.
کلی اصرار کرد که اگه امکانش هست بدم چون مشابه خط خودش
( تازه فهمیدم چرا خطش آشنا بود چون شبیه شماره خودم بود )
حتی گفت پولش هم مسئله ای نیست ولی گفتم نه
+ پارسال اومدن دانشگاه خط ایرانسل به دانشجوها دادن منم با بچه ها رفتم
ولی شانسی شانسی یه خط فوق العاده رُند بهم افتاد. حتی یادمه همونجا
هم یکی از بچه ها پیشنهاد تعویض داد ولی تو دلم گفتم زرنگی
++ حالا که اغفال شدم اومدم بلاگفا پس بنویسم که امروز وسط حرف زدن با
خانوم دکتر مهربون وقتی فهمید میام کتابخونه دانشگاه گفت اینجا خوب
نیست مخصوصا وقتی ترم شروع بشه پس بیا برو کتابخونه نزدیک اینجا
یعنی باید به خودم و دوستام آفرین بگم که چهارسال این خیابون و وجب
کردیم ولی کتابخونه به این بزرگی و عظمت رو اونجا ندیدیم.
رفتم شرایط و پرسیدم و از فردا برای ثبت نام یه ساله میرم اونجا.
هم ساکت و راحت و هم اینکه دو قدم تا دانشگاه فاصله داره و هروقت
بخوام سر استادخان خراب بشم واسه سوالام مشکلی نیست :)
+++ تکلیف خونه هم همچنان نامعلومه ! راستی امروز سالگرد دایی :/
[ هم دمــم ]...برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 153