503

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

 اولین تجربه TA

دیشب که خبری نشد و منم دیدم دانشگاه پیام داده که با ۲ ساعت تاخیر همه

کلاسا برگزار میشن، صبح هم با اینکه استادخان گفت "نیومدی هم مشکلی

نیست چون برف و سرده خودت هم کلاس نداری "  گفتم "نه میخوام بیام که

با جو کلاسا و بچه ها آشنا بشم" 

میتونم بگم تقریبا یه وجب زیر زانو برف اومده بود و به هزار بدبختی رفتم تو 

دانشگاه، ماشین استادخان نبود‌. رفتم طبقه بالا در اتاق بسته بود و نور چراغ

از زیر در مشخص نبود دیگه نرفتم در بزنم ... روپوشم و پوشیدم و وسایل و

گذاشتم کلاس خالی بغل ... ویبریو رو تو راه پله دیدم سلام احوالپرسی کردیم

بعد دیدم رفت تو اتاق استاد خان !!!!!  بعد هم اومد بیرون و رفت پایین

در اتاق و زدم دیدم استادخان هست!!! گفتم سلام پس چرا چراغ خاموشه؟؟؟

گفت چندروزه چشمام درد میگیره چراغو روشن نمیکنم همین نور پنجره خوبه

بعد خندید گفت تو بالاخره خودجوش خودت اومدی دیگه؟

گفتم هیچی نداشتم بخونم بیکار بودم گفتم این جلسه رو بیام.

حدود یه ربع به کلاس مونده بود داشت برنامه ش و چک میکرد گفت بشین

که بعد باهم بریم بالا ... منم سرم تو گوشیم بود

در اتاق و زدن ویبریو بود میخواست بپرسه مشکلی نیست سیستم گرمایش و

خاموش کنه ؟ منم دیگه تو راهرو بهش سلام کرده بودم ، هیچی نگفتم 

قبل رفتن سرکلاس استادخان گفت رفتیم بالا معرفیت کردم بعد خودت دیگه

ادامه بده ... گفتم آخه چی بگم  گفت نبودی ببینی دوستی تو کلاس قبلی

چطوری خودش و معرفی کرد اصن مونده بودم دیگه چی بگم :)))) گفتم بعله

تعریف کرده بود برام ؛)))

رفتیم سر کلاس

۲۰ نفر تو یه کد!!!! ۳تا پسر ۱۷ تا دختر ... استادخان گفت یه لحظه برم بیرون

من بودم و چشم های کنجکاو بچه های ترم۳ بالاخره یکی پرسید شما TA هستی

گفتم آره... بعد اسم خودمو گفتم و یه کمی به سوالاشون جواب دادم .

استاد خان برگشت و اول درمورد نمره و جلسات آزمایشگاه توضیح داد بعد هم

گفت مث همه کلاسای این ترم ما یه همکار داریم و این کد هم خانوم "..."با ما 

هستن ... یهو خودش شروع کرد به معرفی من و هندوونه هایی بود که میداد

زیر بغل اینجانب  بعدهم گفت خودت هرصحبتی که داری بگو . میخواستم

بگم چی گذاشتی واسه من عایااااا !!!

بچه ها از کلاس تئوری عقب بودن، دوساعت اول به تدریس استادخان رفت

بیشتر کار من وقت انجام آزمایش این جلسه بود چون مواد و وسایل باید به 

تعداد میدادیم و اینکه بالاسر هرکدوم میرفتم تا انجام کار و براشون توصبح 

بدم ... بیچاره استادخان هم هرلحظه بود چون امروز اولین جلسه و بدون 

هیییییچ هماهنگی شروع کرده بودیم پس عملا نتونستم اونجوری که میخوام

کمک کنم ... ولی در کل به جز یکی دو نفرشون بقیه خوب بودن :)))

+ نیم ساعت بین دوتا کلاس رفتیم اتاق استاد خان ... گفت دیدی جو کلاس؟

   گفتم خیلی بد نبود  گفت ولی خوشم نمیاد، میخوان مچ بگیرن با سوال ها

   ولی من که کم نمیارم ...

   راست میگفت بعضی هاشون زیادی بچه بودن، حتی در پی سوتی گرفتن از 

   من هم بودن :)))

   اومده میگه فلان کتاب معرووووف اصن رفرنس ارشد نیست که استاد!!!

   ( این کتاب با اسم نویسنده ش معروفه وگرنه عنوان کتاب یه چیز دیگه س

    برای همین دختره با اعتماد به نفس کامل میگفت شما اشتباه کردین ، این

    کتاب اصن تو لیست وزارت بهداشت نیست!! 

   من همونجا اشتباهش و فهمیدم ولی چون داشت با استادخان حرف میزد

   دخالت نکردم هیچی نگفتم ولی بعد که اومدیم تو اتاق به استادخان گفتم...

   بعد میگه راس میگی ، چرا همونجا نگفتی که بفهمه اشتباه از خودش!!!)

+ درمورد ماجرای تحقیقی که پیشنهاد داده بود گفت تا اسمت و دادم کلی 

   استقبال کردن ... یه روز بیا تا مفصل صحبت کنیم خیلی کار داریم

   گفتم من نباید بدونم اعضا کی هستن عایاااا؟؟اصن ماجرا چیه؟؟؟؟

   گفت بهت میگم ولی همون روزی که اومدی واسه صحبت !!! :/

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 138 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33