553

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

روز عجیب غریبی بود

اولین تجربه تدریس برای دوتا کد ...

دیشب درحد یه سرچ کوتاه و چک کردن پاور درمورد مبحث درسی امروز

خوندم و صبح رفتم دانشگاه. کد اول بچه هایی بودن که یه ترم خودم هر

جلسه تو کلاسشون TA بودم خیلی راحت برخورد کردن و منم راحت درس

دادم ... کلی هم بابت نتیجه سمینارم سوال پرسیدن و حرف زدیم

کار عملی و امتحانشون هم راحت برگزار شد و رفتن

کل کلاس استاد خان یه گوشه واستاده بود و هیچی نمیگفت فقط وسایل

کار و آماده کرد ... یه جورایی جامون برعکس کل ترم شده بود 

بین دوتا کلاس گفت بیا چایی بخور که خیلی سر کلاس حرف زدی درهمون

حین هم بچه های ویبریو رو دیدیم که درحال آماده شدن واسه سمینارای ظهر

بودن... گفتم ظهر واسه ارائه بچه ها میاین؟؟ گفت خوشم نمیاد بیام گفتم

وقتی دیروز بودین پس عدالت این که امروز هم باشین ...

وقتی کلاسمون تموم شد من رفتم پیش بچه ها بعد هم کم کم استادا اومدن

ما ردیف پشت داورا بودیم بعد استادخان سرش و برگردوند یواش یه جوری

که بقیه نشنون گفت خدا الهی بگم چیکارتون کنه که من به خاطر اصرارهای 

شما اومدم اینجا نشستم گفتم خیلی خب حالا یه کم تحمل کنین!

ولی کاش هیچکدوممون نمیرفتیم

کاش اینقدر بی عدالتی نمیدیدیم !!!

طرف اومده خارج از محدوده زمانی حرف میزنه میگه موضوع من سنگین

بوده باید میگفتم!! استادخان میگه اینایی که گفتی مقاله نبود که از فلان 

فصل فلان کتاب مطلب آوردی ولی مقاله نیست!! بعد به خاطر همین حرف

متهم شد به ایرادگیری و شد آدم بدِ امروز ... متوجه شدیم یه اتفاقایی اون

ردیف جلو بین داورا پیش اومد ولی بعد فهمید چی بوده!!! فقط استادخان

با یه قیافه عصبی سرش وبرگردوند گفت من میرم تو هم بعد بیا که کلاس

کد دوم رو شروع کنیم...

بلافاصله بعد رفتن استادخان بقیه داورا هم رفتن ... فقط یه ویبریو باقی

موند که استادراهنما بود و استاد اصلی درس!!! یعنی برای گروه ویبرو هیییچ

داوری نبود ... خدایااا من سر کلاس بودم که بچه ها بهم خبر دادن!!!

اعصابم داغون بود باید درس هم میدادم ... بچه های این کلاس منو کمتر

دیده بودن واسه همین کلا از نگاهاشون مشخص بود قبولم ندارن حتی زحمت

حزوه نوشتن هم به خودشون نمیدادن چون فکرمیکردن مبحث مهم نیست!!!

ولی خب کم کم یخشون باز شد و وقتی امتحان عملی گرفتم تازه یه کمی 

نگاهاشون طبیعی شد و قبول کردن که این جلسه من سر کلاسشون بودم...

اعصاب استادخان اینقدر نابود بود که میگفت اصن هیچی نمیفهمم فقط

مبخوام تموم بشه سمینارا بعد من برم صحبت کنم! میگفت میدونم که حق

ضایع شده ولی وقتی قدرت بقیه رو ندارم چیکار کنم؟؟؟

من منتظر بودم بچه های خودمون بیان ببینم دقیقا چه خبر بوده!!! 

وقتی فهمیدم خیلی وحشتناک تر از چیزی بوده که به من گفتن همه رفتیم

اتاق یکی از مسئولین سمینارا ... حرفامو زدم ... درسته که کار خودشون و

کردن و هیچ تغییری ایجاد نمیشه ولی حداقل میدونم که دست رو دست 

نذاشتم و ببینم که چقدر راحت با یه نمایش مسخره حق بقیه ما رو ضایع

کردن...

+ وقتی تو یه مجموعه خیلی کوچیک اینقدر راحت میشه همه چیز و به نفع

    خودت تموم کنی پس چه انتظاری از مقیاس های بزرگتر تو جامعه میره؟

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 0:50