پادکست هراس از احساس مجتبی شکوری رو گوش میدادم
گفت جهان نت هاش رو براساس آرزوهای ما نمی نویسه!
ادامه میده و انگار من نشستم و داره برای من حرف میزنه...
چندشب پیش برای اینکه بتونم از شر افکار پیچیده ای که تو سرم رژه
میرفتن خلاص بشم، این پادکست رو دانلود کردم و چپوندم تو گوشم...
از احساسات سرکوب شده میگه... از فرسودگی حرف میزنه
از تموم شدن ذره ذره میگه...
با خودم میگم دست بکش از تمام آرزوهایی که تو رو به اینجا رسوند!
جایی که ترس از دست دادن این آرزوها تمام وجودت رو گرفته...
فلجت کرده و تو حتی توان نداری دور بشی!
...
فکرمیکردم حالم خوب شده... فرصت نفس کشیدن دارم...
نمیدونستم قرار پشت سرهم با ترس هام روبرو بشم...
بارها خواستم بنویسم اما نتونستم
حالا که می نویسم میدونم دیگه اون آرزوهای چندین و چندساله رو خاک
کردم! گریه ها، بی قراری ها و تمام دردی که تو این روزها کشیدم برای
همین بود... فقط قدم آخر پذیرش
انگار زمین و زمان دست به دست هم دادن تا من تسلیم بودن رو یادبگیرم.
سال ها فرار کردم تا مواجه نشم، حتی همین هفته پیش با خراب ترین
حال ممکن تو تاریکی شب رو به آسمون التماس کردم بهم مهلت بده...
اما انگار باید قدم آخر رو بردارم، هرچند لرزون و سست!
من اونقدری که خدا یا آدم های اطرافم فکرمیکنن قوی نیستم...
شاید هم هستم و خبر ندارم
فقط میدونم خسته م... خیلی خسته
دلم می خواد بشینم اما مجبورم ادامه بدم...
[ هم دمــم ]...برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 69