1039

ساخت وبلاگ

امکانات وب

جلسه مشاوره بود

گفتم باورم نمیشه دوتا دختر پسر ۲۰ ساله بدون شناخت و با چنددقیقه

صحبت و با نظر خانواده هاشون طی چندهفته ازدواج کردن...

گفتم شاید همون بعد کنترل گری که نمی تونم قبول کنم. دلم می خواد

منم می تونستم تو تصمیمات مهم زندگیم تا همین حد ساده و بی دردسر

به نتیجه برسم ولی وقتی فکر میکنم منطقم جیغ میکشه که محاله اجازه

بدم این کار رو انجام بدی!

گفتم بین انتخاب ها گیر کردم... از پشیمون بعد انتخاب می ترسم...

مثل همه اتفاقات پارسال تا امسال...

گفت ببین تو همیشه یه راه خوب داشتی یه راه به ظاهر بد، طبیعی که

بین اونها راحت انتخاب کردی و تا اینجا اومدی. اما از پارسال بین چند

تا راه خوب و از نظر خودت دوست داشتنی گیر کردی...

باید انتخاب می گردی و حالا که انتخاب کردی فهمیدی به خاطر از

دست دادن حس های خوب اون گزینه پشیمونی اومده سراغت...

گفت تو نمی تونی همه چیز رو باهم داشته باشی که اگه بخوای اینطور

باشه بیشترین رنج رو برای خودت به وجودت میاری مثل الان!

گفت این جنگ درون تو به خاطر بعد تاریک کنترل گری و بعد روشن آگاهی

تو متوجه شدی که این علاقه به کنترل کردن هر کار و نتیجه ای ممکنه

تبعات داسته باشه اما بعد کنترل گری میخواد مثل همیشه کار خودش

رو بکنه...

تو میگی می ترسی تو تصمیمات آسون بگیری اما از یه طرف حسرت

می خوری چرا این توانایی رو نداری...

گفت داری به تعادل میرسی فقط زمان نیاز داری... برای رسیدن به یه

نتیجه تو تصمیم گیری ها عجله نکن (کاری که با شدت زیاد انجام میدم!)

گفت بیا تو همین فضا معلق بین راه های پیش رو باقی بمونیم

گفت بیا به این بعد کنترل گر صبر کردن رو هم یاد بدیم

گفت بهش فکرکن اما تو همین حال باش...

‌‌

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 15:31