1040

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مثل امروز بعد از یه شب سخت و با حدود ۲ ساعت خواب و یک ساعت

تاخیر هواپیما و پرواز اول صبح رسیدم تهران...

با استرس و نگرانی فقط رفته بودم دنبال یه جواب!

مثل امروز و همین ساعت ها تو راهروهای وزارت خونه سرگردون بودم

از این اتاق به اون اتاق ...

فراموش نمیکنم اون دقیقه هایی که پشت در اتاق منتظر بودم تا اون

خانم های به ظاهر محترم وعده صبحانه رو میل کنن و بعد به کار من

رسیدگی بشه...

فراموش نمیکنم وقتی که با زورگویی گفتن باید پول بیشتری بدی چون

بیشتر درس خوندی! و من که چاره ای جز قبول کردن نداشتم...

ولی مگه می شد خوشحال نبود؟

هیجان زده، نگران بابت هزینه بیشتر، خوشحال از اینکه بالاخره حل شد

اینا همه احساساتی بود که داشتم

وسط این رفت و آمدها، اول به بابا خبر دادم گفت عیبی نداره بگو هزینه

رو میدم..

به اون زنگ زدم پشت خطی بود خودش زنگ زد گفتم حل شد

یه لحظه صداش قطع شد! گفت یعنی می خوای قبول کنی؟ گفتم آره

معلومه که قبول میکنم اینطوری کارهامون راحت پیش میره هیچ مانعی

نیست... با صدایی که اصن شبیه حال و احوال صبح نبود گفت میدونی

که باید صبر کنی تا کارای منم درست بشه باز گفتم معلومه که میدونم..

خداحافظی کردیم اما یه چیزی بهم می گفت اصلا خوشحال نشد!!!

به استادخان خبر دادم خوشحال شد... تبریک گفت...روحیه داد .. گفت

فدای سرت که پول بیشتر می خوان فقط هر کاری لازمه انجام بده و

برگرد و دوباره بدون نگرانی شروع کن...

اینقدر خوشحال بودم که دلم می خواست کل تهران رو پیاده راه برم تا

ساعت برگشتن... دلم می خواست داد بزنم خدایا شکر که درست شد...

دوباره زنگ زد

تا سلام کردم گفت صدات داد میزنه چقدر خوشحالی

گفتم بی نهایت خوشحالم باورم نمیشه همه چی داره درست میشه

یه کمی حرف زد... از برنامه هامون از آینده از مقصدهای مختلف.

خیالم راحت شد... به خودم گفتم توهم زدی دختر معلومه که خوشحاله

تو فاصله انتظار برای برگشت زنگ زدم بهش

حرف زدیم... از ماجراهای خوب شب قبل... خندیدیم... تا اینکه یهویی

گفت فقط اون شرطی که گذاشته بودی رو باید یه جوری توافق کنیم !!!

و طوفان شروع شد...

خنده م خشک شد...

خوشحالی تمام...

+ حس ششم یه حس عجیبی که هرچقدر هم بخوای باهاش مقابله کنی

و بی توجه باشی باز یه جایی میاد روبروی چشمات و میگه دیدی؟!

‌+ دیشب پادکست اول رادیو راه رو دوباره گوش کردم

" تعداد بحث های بین دو طرف مهم نیست، ماجرا اینکه چطور بحث

میکنن" شاید ما توان خوب بحث کردن نداشتیم!

میشه خواهش کنم اگر در رابطه ای هستین به این پادکست گوش بدین

‌‌

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 15:31