1036

ساخت وبلاگ

امکانات وب

چندروز پیش تصمیم گرفتم پس اندازی که جمع کرده بودم رو تبدیل به

طلا کنم... برای خرید و فروش تجربه آنچنانی نداشتم و از بابا خواستم

تا باهم بریم...

تو یه مغازه از دستبند و انگشتر خوشم اومد خلاصه بعد از صحبت و

حساب و کتاب فروش و خرید طلا های جدید فاکتور رو نوشتن و منم

برگشتم خونه... برخلاف خیلی از خانم ها علاقه چندانی به طلا ندارم

اما بهتر بود که پس انداز رو حداقل به یه کالا قابل استفاده و با ارزش تر

تبدیل کنم... این انگشتر و دستبند و گوشواره های ظریف هم با علاقه

من به سادگی و ظریف بودن زیورآلات هماهنگ بود درنتیجه برای اولین

بار تو زندگیم از طلا خوشم اومده بود...

تماس آقای طلا فروش و اختلاف حساب جزئی باعث شد برم دوباره اون

فاکتور رو نگاه کنم که متوجه شدم ای دل غافل این آقا اصن طبق توافق

با ما حساب نکرده! بابا هم گفت پس میدیم و معامله با این آدم کنسل..‌.

با اینکه عمیقا از آیت چندتیکه خوشم اومده بود ولی واقعا زیر بار حرف

زور و زرنگ بازی یه سری آدما نمی رم!

روز بعد تو برف و سرما دوباره رفتم و گفتم درست نیست که برخلاف

توافق حساب کردی و ما بر حسب اعتماد دیگه چک نکردیم و حرف شما

رو قبول کردیم. جعبه رو گذاشتم اومدم بیرون...

یه لحظه تو دلم گفتم خدایی فکرکنم شانس من همین!

ولی باز با بی خیالی گفتم ولش کن هرچی دیدم خوب بود می خرم...

رفتیم چندتا مغازه دیگه، مدل ها رو نگاه کردیم، قیمت ها رو چک کردیم

و من همچنان دلم همون مدل ظریف رو می خواست تا اینکه تو یه مغازه

درست شبیه همون دستبند رو دیدم... جالب اینجا بود که این فروشنده

جدید گرم بالاتر رو با هزینه بهتر حساب کرد و جالب تر این بود که یهو

انگشتر مشابه همون مدل رو یه گوشه ویترین دیدم!

باورم نمی شد به فاصله چندساعت همون مدل رو با سود کمتر و هزینه

به صرفه تر پیدا کردم... وقتی نشستم تو ماشین خندیدم گفتم خدایی

ببخش که خیلی وقتا تو زندگی نفهمیدم که هرچی از دست دادم خیر بود

این ماجرا خیلی برام درس داشت

تجربه خوبی شد که قطعا بیشتر حواسم جمع باشه

و مهم تر از همه اینکه اول و آخر هر چیز خداست...

این روزها که ازدواج جدید تو فامیل داریم و مرحله به مرحله پیش

رفتن، من خیلی تو دلم مقایسه کردم، خیلی جاها دلم سوخت از اتفاقات

پارسال و اخلاقای اون خانواده و اون آدم...

دو نفر عاقل و بالغی بودیم که خواستیم این مراحل رو بگذرونیم اما

برخلاف خیلی ها جز ناراحتی و اختلاف نظر و روزهای تلخ نصیب نشد.

خیلی وقتا حتی چندلحظه قبل نوشتن گفتم خدا چرا من!

اما باید برای یادآوری خودم می نوشتم تا نگاهم به این حرف باشه

" چه بسا چيزي را خوش نداشته باشيد، حال آن که خير شما در آن است. و يا چيزي را دوست داشته باشيد، حال آنکه شر شما در آن است"

توکل به خودت...

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 27 دی 1401 ساعت: 15:10