با دوستام که حرف میزنم میخوام برگردم عقب
تنها جایی که دلم میخواد برگردم همون چهارسال دانشجویی
و همون لحظه هایی که صبح تا شب تو اون ساختمون کنار هم بودیم
هیچ لحظه دیگه ای از زندگی نیست که بخوام بهش برگردم
اما اون روزها با همه سختی هاش فوق العاده بود
الان که حرف میزنیم با خودم فکر میکنم از وقتی اون روزها تموم شدن
منم ساکت شدم... خودمو بیشتر غرق کردم... سختی ها بیشتر به چشم
میان.
اون روزها و اون جمع دوستانه مثل مسکن بود
اونجا همه چی فراموش میشد...
+ دلم برای صبح بیدار شدن و رفتن و نشستن پشت صندلی هایی که
یه ردیفش دست ما بود و با کیف پر شده بود تنگ شده...
و عجیب تر این که من حالا طرف مقابل همون صندلی ها وایستادم و
درس میدم... روبروی همون صندلی هایی که با دوستام جا میگرفتیم
و انگار از اون روزها و خاطره ها یه قرن گذشته
[ هم دمــم ]...برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 100