حالم خوبه که میل به نوشتن دارم؟
امروز هم بلافاصله رفتم دانشگاه که کلاس رو برگزار کنیم
اوضاع و احوالشون داغونه و اصن جدی نگرفتن
منم میخندم و هیچی نمیگم فقط خودمو آروم میکنم که من و شما
روز امتحان گذرمون به هم می افته دیگه!
جای ویبریو خالی که بگه دیدی تو هم شبیه ما شدی:)
رفتم کتابخونه سابق ببینم باز هست یا نه؟
اون مسیر خاکی که شب ها با کوله سنگین و کمی با ترس ازش رد
میشدم تا برم بساطم رو برای سوال پرسیدن تو اتاقش پهن کنم حالا
شده یه پارک خیلی شیک و سر سبز
نگهبان کتابخونه همون آدم بود ولی یه کمی پیرتر
در نمازخونه ای که ظهرها میرفتم نماز میخوندم و آخرش میگفتم" خدایا
میشه که بشه؟ " باز بود...
منم دوباره کوله پر از کتاب داشتم اما ایندفعه با یه هدف دیگه
و متاسفانه سالن مطالعه همچنان بسته بود...
[ هم دمــم ]...برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 111