اسکایپ رو باز کردم...
آخرین بار سه ماه پیش بود که با مسترخارجی و Javier حرف زده بودم
قرار بود بعد عمل باهاشون حرف بزنم که مامان بزرگ رفت و همه چی بهم پیچید
کلی پیام از جفتشون داشتم. نگران کرونا و وضعیتم بودن که گفتم خوبم.
هر دو تو میگفتن بیشتر از یه ماه تو خونه ها قرنطینه ن!
Javier همیشه از جزئیات ماجرا می پرسه اینکه واکنش بدن نسبت به ویروس رو
برام بگو. وضعیت خودتون تو ماه رمضون و اینکه قیافه ت بدون عینک غیرقابل
تصوره!
اما مستر خارجی کلا در لحظه است از گذشته و آینده و اتفاقات اطراف هیچی
نمیگه. برای همین خیلی حرفی نداریم جز کلیشه های همیشگی اما با همه این حرفا
یه دوست باوفا با قدمت ۶ساله است! فقط جالب بود امروزشاید چون بعد یه مدت
طولانی دیده بود گفت چقدر خانم شدی اون اوایل یه بچه کوچیک بودی.
گفتم چون اون روزا ۲۰ ساله بودم ولی الان نزدیک ۲۶سال سن دارم...
ولی راست میگه این روزا که بیکاری بیداد میکنه و مدام تو فایل ها سرک می کشم
و عکس های قدیم رو میبینم با اینکه خیلی تغییر نکردم و همه میگن تکون نخوردی
اما واقعا حس و حال صورتم نشون میده چقدر بچه تر بودم بهتر بگم چقدر رها
بودم. از فکر و خیال زیاد خبری نبود. دغدغه هام خیلی ساده تر بودن. آدم های
اطرافم بیشتر بودن. دوستام رو داشتم و اون موقع درک نکرده بودم چه نعمت
بزرگی که این آدم ها رو هر روز کنار خودم دارم حرف میزنم میخندم...
اما حالا خیلی چیزا فرق کرده. بزرگترین و سخت ترین تغییر "تنهایی"
برای حرف زدن خیلی تنها شدم.
دغدغههای بزرگتر... فکر و خیال... آینده...
همه اینا دیگه اجازه نداده تا همون حال رو داشته باشم.
برای همین حس میکنم شور و اشتیاقم کمتر شده... رها نیستم...
همه سعی م رو کردم تا همون آدم سابق باشم با همون انگیزه و هیجان
اما راستش نشد...
فعلا آروم راه میرم تا ببینم راه چیه... مقصد کجاست
شاید دوباره هدفی رو دیدم که به خاطرش بدو بدو ها رو شروع کنم اما هنوز نه...
[ هم دمــم ]...
برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 127