790

ساخت وبلاگ

امکانات وب

 

چندروز دیگه هشتمین سال این صفحه مجازی شروع میشه

تو این سال ها فضای مجازی خیلی پیشرفت داشت خیلی زیاد 

کلی شبکه اجتماعی جدید روی کار اومدن و منم همسو با همین تغییرات تو

هرکدوم از اون ها یه ردپایی از خودم جا گذاشتم حالا یکی بیشتر یکی کمتر اما

هیچ جا بلاگفا و این صفحه نمیشه! هیچ جا راحت تر از اینجا نبودم چون اصولا

آدمی نیستم که بخوام حرفا و زندگیم رو برای همه اطرافیانم به اشتراک بگذارم

پس کجا بهتر از اینجا  برای من؟

اینو به خاطر این میگم که اول میخواستم تو ایستا پست بذارم و یه سری از حرفا

رو اونجا بنویسم اما همین حس اجازه نداد و من مثل همیشه اینجا...

حدود سی ساعت دیگه سال ۹۸ تموم میشه 

سال سخت و پر از امتحان های عجیب غریب زندگی... سالی که سخت میشه از

اتفاقاتش گذشت و فراموشش کرد..

شروع سال جالب نبود بابا نیومد خونه

همون روزهای اول سیل اومد و ما پای تی وی اشک ریختیم برای مردم گرفتار

تعطیلات کسل کننده تموم و مارتن اتفاقات شروع شد.

اواخر ترم دو و فشردگی کارها یه طرف، ماه رمضون و اون طوفانی که تو خونمون

راه افتاد و دوباره همه چی بهم ریخت از طرف دیگه باعث شدن امتحانا و آخرین

روزهای حضورم تو کلاس درس به افتضاح ترین شکل ممکن تموم بشن.

فرصت نفس کشیدن برای خودم نذاشتم نمیدونم شاید چون نمیخواستم ذهنم آزاد

بشه... نمیخواستم آشفتگی اطرافم رو ببینم پس ترجیح دادم تا جایی که ممکنه

وقتم رو پر کنم... سه ماه تابستون دو شیفت کار کردم صبح ها پایان نامه و عصر

هم آزمایشگاه... الان که فکرمیکنم نمیدونم چطور ادامه میدادم ولی یه درس خیلی

بزرگ داشت این که به خودم ثابت کردم آدمیزاد به هر شرایطی چه سخت چه

آسون عادت میکنه... فشار اون روزها خیلی زیاد بود ولی میخواستم ادامه بدم

همزمان فکر و خیال اون مهمونی های سنتی و آدم های مختلفی که هرهفته اومدن

و رفتن سخت تر از هرچیزی بود تا اون خانواده ای که اواخر تابستون اومدن...

راستش اون روزهای آخر تابستون حس می کردم دنیا داره گل و بلبل میشه

بعد یه پروسه نسبتا کوتاه اسمم به عنوان استاد ثبت شد. یکی از آرزوهام بود.

پایان نامه خوب بود. به کارم عادت کرده بودم با همه شرایط سختش. و مهم تر از

همه من حس می کردم اون آدمی که می خواستم رو پیدا کردم.

اما طول عمر همه اون گل و بلبل ها به ماه هم نرسید. نمیدونم چی شد.

تو این نیمه دوم سال اینقدر اتفاقات پشت سر هم افتاد که نتونستم بفهمم تو هر

برهه زمانی چه اتفاقی افتاد... چی شد که همه چی ۱۸۰ درجه چرخید...

با اون آدم کنار نیومدم یه جاهایی من مقصر بودم یه جاهایی اون

ولی همه اینا حرف الکی چون اگه واقعا حسی درمیان بود به این راحتی تموم

نمیشد. من از تکرار دوباره زندگی خودمون خیلی می ترسیدم. خیلی بهم سخت

گذشت برخلاف ظاهری که روبروی خونواده م حفظ شد من از درون شکستم...

چون فشار فکر و خیال اون روزها کم نبود دیگه تحمل شرایط آزمایشگاه برام

سخت بود پس گذاشتمش کنار.. اون آدم هم رفت.. پایان نامه گره خورد.. 

و من تقریبا هیچی از لذت ندریس کلاس هایی که داشتم نفهمیدم

اما طبق معمول خواستم بلند شم

سعی کردم مثل خیلی از اتفاقات دیگه زندگیم این ماجراها رو هم ندید بگیرم

ولی تا اومدم نفس تازه کنم ماجرای مامان بزرگ شروع شد

اونجا فهمیدم سخت تر از هرچیزی دیدن رنج و درد عزیزت رو تخت بیمارستان،

درحالی که تو هیچ کاری از دستت بر نمیاد...

اون دوماه جهنم بود. زندگی همه ما وابسته شده بود به حال مامان بزرگ.

وقتی رفت داغون شدیم... واقعا داغ سنگینی بود... من هنوز هم نمیتونم قبول 

کنم هنوز چهره ش جلو چشمم.. سخت تر از همه چیز آرزویی بود که برای من

داشت و من نتونستم به آرزوی برسونمش. دلش می خواست عروسی منو ببینه.

چقدر باهم بحث می کردیم چقدر تو بیمارستان قسمم داد که حواسم باشه به این

زندگی اما رفت و آرزو به دلش موند.

خواستیم قبول کنیم که زندگی همینه و بالاخره همه میریم که درگیر این ویروس

منحوس شدیم و حالا فقط غم مامان بزرگ نیست ماجرا نگرانی برای سلامتی

تک تک آدم های اطرافمون...

اینا همه مربوط به زندگی خودم بود اما امان از اتفاقات عجیب غریب دیگه ای که

این سال به ما نشون داد. یه جاهایی از وضعیتی که خودم و هموطن هام توش

گیرکرده بودیم حس خفقان بهم دست میداد. اونقدر که انگیزه م برای رفتن چند

برابر میشد. به معنای واقعی خشکم زد از اون اشتباه انسانی و اشک ریختم ...

از حرف هایی که نمی شد به هیچ کس زد چون هیچ آدمی بهش توجه نمی کرد

برای همین هر بار که با استادخان حرف زدم فقط حرف از رفتن بود

اما مگه همه چی دست ما؟؟؟

یه ویروس همه ما رو به همون نقطه ای که هستیم چهارمیخ کرده و نمیدونیم

کی قراره از شرش خلاص بشیم!!!

خلاصه که سخت گذشتی بر ما...

امیدوارم دیگه همچین سالی رو تجربه نکنیم... 

آره من با همه سختی هایی که گذشت با همه کمبودهایی که هنوز تو زندگیم هست

باهمه مشکلاتی که شاید حالاحالاها رفتنی نباشن باز امیدوارم به سال جدید

به اتفاقات خوب. به اون جایی که گفتی بنده من با هر سختی، آسایش هم میدم

گفتی بنده من بعد سختی راحتی می ذارم جلو اما

گفتی من صلاح تو رو می خوام پس بهترین رو بهت میدم حتی اگه خودت دنبال

یه چیز دیگه باشی..

آره امیدوارم به تو که همه چی رو میدونی. از حال مهمون باخبری...

خدایا ما یه کم خسته ایم راستش رو بخوای یه جاهایی من یکی واسه ادامه دادن

راه انرژی کم آوردم یه جاهایی خیلی سخت گذشت 

با مهربونی و بزرگی خودت سالی که در راه برامون پر از خیر و آرامش و سلامتی

و برکت قرار بده. خدایا خودت به زندگی هامون شور و نشاط بده ...

کمکمون کن عزیزترین...

 

الهی به امید تو

 

[ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 132 تاريخ : دوشنبه 4 فروردين 1399 ساعت: 19:36