خداروشکر میکنم که برگشته خونه که از اون بخش لعنتی و اون راهرو و پرستارهایی
که اذیتمون کردن خلاص شدیم. خداروشکر میکنم که روی تخت تو خونه خودش هست
و اینجا کنارش نشستیم و حرف میزنه.
اما من دارم از شدت عذاب وجدان خفه میشم.
من نمیتونم راحت با خودم کنار بیام که به هزار بهانه تنهاش گذاشته بودیم.
ما نوه هایی که از تعداد زیادمون تو بیمارستان تعجب کرده بودن حالا محبتمون گل
کرده. همه میگن تلنگر همه میگن خداروشکر که فرصت جبران داریم اما من الان که
اومدم اتاق پشتی نشستم میخوام گریه کنم تا این بغض لعنتی از تو گلوم باز بشه...
نمیتونم خودمو ببخشم!
نمیتونم اینطوری ببینمش.
میگم ببخش میگه خدا ببخشه
تو میبخشی؟
میشه خوب خوبش کنی؟
میشه فرصت کامل بهمون بدی؟
[ هم دمــم ]...
برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 145