593

تو این چندقت هربار خواستم بنویسم حوصله نداشتم!

یعنی از نوشتن حال و احوال این روزها گریزونم!

تنها کار مفیدی که این هفته کردم این بود که دوباره برگشتم کتابخونه.

وضعیت هفته پیش که داغون بود هیچی نخوندم و آخر هفته هم کوتاه

نوشتم که درگیر بودم و نتونستم بخونم.

البته یه سینما هم برای تجدید قوا و تقویت روحیه رفتم :) نهنگ عنبر :)

+ کتابخونه خوبه از صبح میرم با تجهیزات کامل چایی و تنقلات و... تا ظهر

   راستش اونجا بیخیال همه چیز فقط میشینم پای کتاب و درس خوندن...

   میز و صندلی های چوبی و رنگ سبز و هوای خنک و فضای پر نور اونجا

   اینقدر آرامش بخش که بدون هیچ دغدغه ای میشینم و میخونم و حداقل

   برای چند ساعتی این اوضاع بهم ریخته رو فراموش میکنم.

+ درگیری ها و مشکلات همچنان ادامه داره ولی نمیخوام این روزا رو ازدست

    بدم. من فقط همین یه سال رو دارم و اصن و ابدا دلم نمیخواد برای این

    ماجراهای مزخرف زمانم رو به بطالت بگذرونم ...

++ ظهر دیدم پیام زده چرا درگیری؟ بیا درمورد آزمون دیگه صحبت کنیم.

     مسلما نمیتونم بهش بگم چرا درگیرم پس بهتره فقط درمورد قسمت دوم

     پیامش صحبت کنم. اون شب کلی فکر کردم که چطوری میتونم بگم درس

     نخوندم و از آخر هم اون کلمه درگیرم بین جمله هام فرستاده شد!!!